دیشب یکساعت و خورده ای با مادرم اینا حرف زدم.

امشب نزدیک به ۲ ساعت

خیلی وقتم رفت ولی درعوض دلتنگی های انبارشده ام همشون ریخته شدن و راحت شدم.

از فردا شب بازم عین قبلِ قطعی، یه لیمیتی برای حرف زدنم میذارم چون واقعا وقتم خیلی اهمیت داره مخصوصا تو این زمان.

الان حالم خوبه.با تمام خستگیام و سختیهام ولی امید دارم

تازه دستبند امیدم هم به دستمه،حالا قصه اشو تعریف میکنم بعدا.

پسفردا اولین پایان ترمم رو دارم


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Cheryl Terrance بورس ایرانی شیشه بالکن ایران بالکن در بلاگ ثبت شرکت در چین A diary of movies and books تکنولوژي روز IMDB لوازم یدکی 407